جدول جو
جدول جو

معنی پر و پشت - جستجوی لغت در جدول جو

پر و پشت(پَ رُ پُ)
از اتباع است
لغت نامه دهخدا
پر و پشت
بالا زبر، قسمت خلفی تن از کمر ببالا ظهر، بیرون هر چیز جانب خارج، پس خلف وراء، آن سوی: خانه فلانی پشت مجلس است، طرف کند شمشیر و تیغ و مانند آن مقابل دمه لبه: با پشت شمشیر زد، نشستگاه مقعد، بام سقف، ظهر مقابل روی: (این رقمها که بر پشت اسطرلاب بود چیست) (التفهیم 300) -10 روی: (چو خورشید را پشت تاریک شد بدیدار شب روز نزدیک شد) (فردوسی) -11 صلب هر نسلی از طرف اجداد یا اولاد تبار نژاد دودمان تخمه دوده اصل نسب، پشتیبان پناه یار یاور کمک حامی معین معاضد ملاذ ملجا، یاوری حمایت مدد، تکیه اتکا. -15 مفعول امرد کونی ملوط مخنث حیز، فرار هزیمت. -17 پی دنبال متعاقب، دنباله بقیه بازمانده: این باران پشت دارد. -19 باطن،0 هر چیزی که برای تقویت سکر داخل شراب کنند. یا به پشت خفتن، طاق باز خفتن بر قفا خفتن، یا بر پشت خفتن (خسبیدن) یا پشت اندر پشت. پشت در پشت پشت به پشت پدر در پدر نسلابعد نسل. یا پشت به پشت آوردن، پشت بپشت دادن با هم مساعدت و معاضدت کردن، یا پشت به پشت دادن، یا پشت دو تا بودن، خمیده بودن، خم شدن در برابر کسی برای تعظیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ رُدَ)
مرکّب از: در به معنی دره + و + دشت به معنی هامون، مخفف دره و دشت:
چو هردو سپاه اندر آمد ز جای
تو گفتی که دارد در و دشت پای.
فردوسی.
جهان چون بهشتی شد آراسته
در و دشت یکسر پر از خواسته.
فردوسی.
درودشت شد پر ز گرد سوار
پراکنده گشتند بر کوه و غار.
فردوسی.
نباید که ایمن شوی از کمین
سپه باشد اندر در و دشت کین.
فردوسی.
بدین کین ببندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از نیزه ور.
فردوسی.
با درودشت ساز خاقانی
خانه و خوان ناسزا منگر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ)
پا. پر و پا. پایه. اساس
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- ، سکوت و آرامش یافتن.
- ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ پُ)
قرارهای نهانی دو تن با یکدیگر. مذاکره و قرار و عهد مخفی. قرارداد در خفا. قرارداد نهانی. ساخت و پاخت (در تداول عوام).
- پل و پخت کردن، پل و پخت کردن با هم، پل و پختشان یکی بودن، قرار نهانی با یکدیگر گذاردن. قرارداد کردن در نهان
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پوچ
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پای و پر. تاب و طاقت و قدرت و توانائی. (برهان) :
که کاوس بی فر و بی پر و پای
نشسته ست بر تخت بی رهنمای.
فردوسی.
و در فرهنگها این شعر را نیز به فردوسی نسبت کرده اند:
چو این گون هنرها بجای آورد
دلاور شود پرّ و پای آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ خِ)
در جایی و محلی گفته میشودکه شخصی را سخنی گویند یا از روی مهربانی نصیحتی نمایند او نشنود. (برهان) (آنندراج). غایت اعراض و دماغ خشکی بود در محلی که به کسی سخن کنند یا از روی مهربانی نصیحت نمایند و او نشنود. (رشیدی) :
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت.
حافظ.
و در شعر فوق کنایت از این است که چون فهم سخن نکنی، خشت بر سرت باد. خاک بر سرت
لغت نامه دهخدا
که نزدیک هم روییده باشد انبوه فراوان متراکم مقابل کم پشت: موی پر پشت. یا باران پرپشت. که بسیار و فراوان بارد، پر مایه مقابل کم پشت
فرهنگ لغت هوشیار
قرارداد و عهد مخفی ساخت و پاخت. یا پل و پخت یکی بودن، قرار داد کردن در نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پای
تصویر پر و پای
پای و پر پر و پا
فرهنگ لغت هوشیار
میان تهی جوف، میوه یا دانه ای که میانه آن خالی باشدبی مغز، بیفایده بیهوده، بی معنیمزخرفحرف پوچ، بلیط یا قرعه ای که برنده نباشد، بدون اخلاق حسنه بی مردانگی. یا هیچ و پوچ. هیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پا
تصویر پر و پا
((پَ رُ))
پا، پیش آمد، از پا افتادن درمانده شدن
به پرو پای کسی پیچیدن: کنایه از مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
پاره پوره
فرهنگ گویش مازندرانی
پا و بخش بالایی آن، دست ها و پاها، گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
پرپشت، انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی